جمعه 88 آبان 15 :: 1:2 عصر :: نویسنده : سوز دل
امشب دوباره یاد تو داغ دلم رو تازه کرد
تو رفته ای بی من تنها سفر کرده ای دلی بستم به ان عهدی که بستی هیچ بارانی جای پای تو را از کوچه های قلبم نخواهد شست مکن بر من جفا کز هیچ راهی ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش دلتنگیهایم را با کدام قایق خیالی روانه دل دریائیت کنم تا بدانی که دلتنگم ایمان داشته باش که کوچکترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود. ویکتور هوگو نمیدانم که بودی یا چه بودی طلب کردن تنهایی به معنی از در راندن تو نیست!!! یاد یاران هر کجا باشد خوش است سراغ از من نمیگیری گل نازم دل کس را مشکن بیم ان است که روزی گر بخواهی دلی را بنوازی نتوانی! در مرام ما رفیقان نیست رسم ترم دوست اگر خداوند اروزی انسان را براورده میکرد من بی گمان دوباره دیدن تو را ارزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا!! دلم در دیدن رویت همیشه میزد فریاد ادم عزیزانشو فراموش نمیکنه بلکه به ندیدنشون عادت میکنه گاه گاهی که دلم تنگ و نگاهم ابری است چه کنم دست خودم نیست که یادت نکنم بوی گیسوی تو را نیمه شب اورد نسیم اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست وقتی خاطره های ادم زیاد میشه دیوار اتاقش پرعکس میشه موضوع مطلب : |